1. و چه بی ریخت است که آدم عکسهای وبلاگش فقط با فیلترشکن باز شوند!
و چه بی ریخت تر است که تمام زندگی آدمها در فیلترهای رنگ به رنگ غرق شده باشد!
2. زندگی ِ در جریان ِ زنده ، سخت است! آدم گاهی دردش میگیرد!
"زخم زننده
مقاومت ناپذیر
شگفت انگیز و پر راز و رمز است
آفرینش و
همه ی آن چیزها
که "شدن" را
امکان میدهد." (مارگوت بیکل - شاملو)
۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه
چند سال پیش بود گفته بود... "بدترین لحظه اش همان موقع است که میخواهی بالا بیاوری ، بعدش آدم حالش بهتر میشود!"
و من از همان موقع چندین بار بود که تا دم بدترین لحظه پیش میرفتم و همانجا میماندم ، در جا میزدم ، در آستانه ی بدترین لحظه ها!
و باز تلخ تلخ فرو میدادم تلخ ها را...
... !
بعد میبینی هیچ کس نیست....
تویی و دیوارهایی که تحمل ِ حال ِ خراب دیدن دارند...
و پرتاب میکنی به بیرون ، هرچه حال ِ خراب است...
و چه خوب است ، از تلخ های سالیان کاستن...
و چه خوب است ، گیسوان ِ خاک گرفته را ، زیر باران بردن....
و من از همان موقع چندین بار بود که تا دم بدترین لحظه پیش میرفتم و همانجا میماندم ، در جا میزدم ، در آستانه ی بدترین لحظه ها!
و باز تلخ تلخ فرو میدادم تلخ ها را...
... !
بعد میبینی هیچ کس نیست....
تویی و دیوارهایی که تحمل ِ حال ِ خراب دیدن دارند...
و پرتاب میکنی به بیرون ، هرچه حال ِ خراب است...
و چه خوب است ، از تلخ های سالیان کاستن...
و چه خوب است ، گیسوان ِ خاک گرفته را ، زیر باران بردن....
۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه
۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه
1. میگویم: "هوم... :) امیدوارم انتخاب خوبی باشد! " ، که خودم فکر میکنم درست نیست و توضیحاتش را هم گفته ام، میداند. خودم فکر میکنم درست نیست و میبینم که بعد چه ممکن است بشود و چقدر اذیت میشود. انتخاب اوست ولی ، زندگی اوست....
بعد فکر میکنم به آنچه یک آدمی انگار میبیند ، و آنچه یک آدمی انگار باید تجربه کند ، به بهای سختی هاش....
شاید چیزهای خوبی هم ببیند... چه میدانیم!
2. "من به آراستگی خندیدم"! (حمید مصدق)
و بعد دسته دسته لاله عباسی ِ زرد و صورتی پیدا کردم که لای کتاب قدیمی کاغذ کاهی دار، خشک شده بود! :)
3. آدم دلش تنگ میشود! آدم دلش تنگ است! آدم دلش تنگ خواهد شد!
آدم یک چیزهایی هست ، دوست دارد... و همیشه دارد!
...
۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه
۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه
از انگورهای حیاط چیده باشید و شسته باشید و مانده باشد که آبش برود ، از مورچه های حیاط روی کابینت در حال قدم زدن ببینید و از مورچه ی روی کابینت بدتان بیاید و در ضربات سریع بی آسیب (یا اقلکم کم آسیب) به مورچگان ِ کنه! متبحر شده باشید ، بعد همانطور که میبینید مورچه هه از لبه ی کابینت پایین را نگاه میکند و به تغییر ارتفاع حسابی مشکوک است، ضربه را وارد کنید و آن وقت است که میبینید به زمین میرسد ، و بعد از اندک مکثی و درک موقعیت جدید، راهش را میگیرد و میرود!
۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
◄
2008
(69)
- اوت 2008 (13)
- سپتامبر 2008 (14)
- اکتبر 2008 (15)
- نوامبر 2008 (14)
- دسامبر 2008 (13)
-
◄
2009
(137)
- ژانویهٔ 2009 (8)
- فوریهٔ 2009 (7)
- مارس 2009 (17)
- آوریل 2009 (13)
- مهٔ 2009 (11)
- ژوئن 2009 (9)
- ژوئیهٔ 2009 (10)
- اوت 2009 (11)
- سپتامبر 2009 (15)
- اکتبر 2009 (9)
- نوامبر 2009 (10)
- دسامبر 2009 (17)
-
▼
2010
(97)
- ژانویهٔ 2010 (16)
- فوریهٔ 2010 (10)
- آوریل 2010 (4)
- مهٔ 2010 (10)
- ژوئن 2010 (7)
- ژوئیهٔ 2010 (7)
- اوت 2010 (9)
- سپتامبر 2010 (7)
- اکتبر 2010 (9)
- نوامبر 2010 (8)
- دسامبر 2010 (10)
-
◄
2011
(66)
- ژانویهٔ 2011 (7)
- فوریهٔ 2011 (4)
- مارس 2011 (5)
- آوریل 2011 (6)
- مهٔ 2011 (6)
- ژوئن 2011 (5)
- ژوئیهٔ 2011 (4)
- اوت 2011 (6)
- سپتامبر 2011 (4)
- اکتبر 2011 (5)
- نوامبر 2011 (3)
- دسامبر 2011 (11)
-
◄
2012
(29)
- ژانویهٔ 2012 (5)
- فوریهٔ 2012 (1)
- مارس 2012 (5)
- آوریل 2012 (3)
- مهٔ 2012 (2)
- ژوئن 2012 (3)
- ژوئیهٔ 2012 (2)
- اوت 2012 (2)
- سپتامبر 2012 (3)
- اکتبر 2012 (1)
- نوامبر 2012 (1)
- دسامبر 2012 (1)
-
◄
2013
(9)
- ژانویهٔ 2013 (2)
- فوریهٔ 2013 (2)
- مارس 2013 (1)
- ژوئن 2013 (1)
- اوت 2013 (1)
- سپتامبر 2013 (1)
- نوامبر 2013 (1)
-
◄
2014
(2)
- ژانویهٔ 2014 (1)
- مهٔ 2014 (1)
-
◄
2015
(1)
- آوریل 2015 (1)