آخ که چقدر دلم میخواست بگویم
عزیز دلم
همه چیز خوب میشود
و ما دل هایمان آرام میگیرد
و لبخندهایمان عمیق ِ شاد میشود
آخ که چقدر دلم میخواست
دمِ خداحافظی
میسپردمت دستِ خدا
اما چه کنم
خدایم دیگر دست ندارد
و دلم باور...
باور به این که همه چیز خوب میشود...
میترسم حتی...
از روزی که همین لبخندهای کم نور هم بخواهند ترکمان کنند!
تو رنج میکشی و نمیدانی با فشارش چه کنی،
و من میدانمش... میفهمم...
تنها میفهمم!
انگار من هم دست هایم را گم کرده ام!
و نمیدانی چه رنجی دارد
که بخواهی دستان عزیز ِ در رنجت را بفشاری ،
و دست نداشته باشی!
این آفتاب که هنوز میتابد خوب است
میگذارد خیال کنم که یک روز صبح میشود
و ما یاد میگیریم چطور به رنج هایمان لبخند بزنیم...
عمیق...
و شاد!
عزیز دلم
همه چیز خوب میشود
و ما دل هایمان آرام میگیرد
و لبخندهایمان عمیق ِ شاد میشود
آخ که چقدر دلم میخواست
دمِ خداحافظی
میسپردمت دستِ خدا
اما چه کنم
خدایم دیگر دست ندارد
و دلم باور...
باور به این که همه چیز خوب میشود...
میترسم حتی...
از روزی که همین لبخندهای کم نور هم بخواهند ترکمان کنند!
تو رنج میکشی و نمیدانی با فشارش چه کنی،
و من میدانمش... میفهمم...
تنها میفهمم!
انگار من هم دست هایم را گم کرده ام!
و نمیدانی چه رنجی دارد
که بخواهی دستان عزیز ِ در رنجت را بفشاری ،
و دست نداشته باشی!
این آفتاب که هنوز میتابد خوب است
میگذارد خیال کنم که یک روز صبح میشود
و ما یاد میگیریم چطور به رنج هایمان لبخند بزنیم...
عمیق...
و شاد!