چند روزه به خاطر يك سري ترجمه ، زياد ميرم پيش دكتر ميري.
امروز صحبت از انگيزه و اينها شد. صحبت از زندگي...
گفتم چرا زندگي ميكنيم؟ گفت يعني من چرا زندگي ميكنم؟ گفتم خب...آره... شما چرا زندگي ميكنين...
گفت خيلي چيزا هست كه دوست دارم بفهممشون. دوست دارم بفهمم و تو فهميدن به بقيه هم كمك كنم. اينكه يه تغيير ، هرچند كوچيك ، بتونيم در محيطمون ايجاد كنيم...
مثل بچه هاي كوچيك كه از خواب ظهر فرارين ، اصلا دلم نميخواد بخوابم... تا جايي كه بتونم ازش فرار ميكنم... دوست دارم همش كار كنم... من لذت ميبرم از زندگي... واقعا لذت ميبرم!
بچه هاي كوچيك رو ديدي كه تازه ميخوان برن مدرسه؟ چه شور و شوقي دارن... اگه بتوني اون شور و شوق رو نگه داري ، همين كافيه!
........
دكتر ميري در زمينه ي ذوقمرگ سازي مهارت خاصي داره و من هم قابليت ذوقمرگ شوندگي بالايي دارم!
۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2008
(69)
- اوت 2008 (13)
- سپتامبر 2008 (14)
- اکتبر 2008 (15)
- نوامبر 2008 (14)
- دسامبر 2008 (13)
-
◄
2009
(137)
- ژانویهٔ 2009 (8)
- فوریهٔ 2009 (7)
- مارس 2009 (17)
- آوریل 2009 (13)
- مهٔ 2009 (11)
- ژوئن 2009 (9)
- ژوئیهٔ 2009 (10)
- اوت 2009 (11)
- سپتامبر 2009 (15)
- اکتبر 2009 (9)
- نوامبر 2009 (10)
- دسامبر 2009 (17)
-
◄
2010
(97)
- ژانویهٔ 2010 (16)
- فوریهٔ 2010 (10)
- آوریل 2010 (4)
- مهٔ 2010 (10)
- ژوئن 2010 (7)
- ژوئیهٔ 2010 (7)
- اوت 2010 (9)
- سپتامبر 2010 (7)
- اکتبر 2010 (9)
- نوامبر 2010 (8)
- دسامبر 2010 (10)
-
◄
2011
(66)
- ژانویهٔ 2011 (7)
- فوریهٔ 2011 (4)
- مارس 2011 (5)
- آوریل 2011 (6)
- مهٔ 2011 (6)
- ژوئن 2011 (5)
- ژوئیهٔ 2011 (4)
- اوت 2011 (6)
- سپتامبر 2011 (4)
- اکتبر 2011 (5)
- نوامبر 2011 (3)
- دسامبر 2011 (11)
-
◄
2012
(29)
- ژانویهٔ 2012 (5)
- فوریهٔ 2012 (1)
- مارس 2012 (5)
- آوریل 2012 (3)
- مهٔ 2012 (2)
- ژوئن 2012 (3)
- ژوئیهٔ 2012 (2)
- اوت 2012 (2)
- سپتامبر 2012 (3)
- اکتبر 2012 (1)
- نوامبر 2012 (1)
- دسامبر 2012 (1)
-
◄
2013
(9)
- ژانویهٔ 2013 (2)
- فوریهٔ 2013 (2)
- مارس 2013 (1)
- ژوئن 2013 (1)
- اوت 2013 (1)
- سپتامبر 2013 (1)
- نوامبر 2013 (1)
-
◄
2014
(2)
- ژانویهٔ 2014 (1)
- مهٔ 2014 (1)
-
◄
2015
(1)
- آوریل 2015 (1)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر