نشسته ایم...
مادرت به ما نگاه میکند .. تو را میجوید... میگرید...
پدرت آن طرف شکسته است...
و من نشسته ام دیوار ترک خورده را نگاه میکنم
و ساعتی را که عقربه ندارد...
مادرت به ما نگاه میکند .. تو را میجوید... میگرید...
پدرت آن طرف شکسته است...
و من نشسته ام دیوار ترک خورده را نگاه میکنم
و ساعتی را که عقربه ندارد...
تو کجایی؟
سلام ندا کوچولوی عزیزم
پاسخحذفاین نوشتت یه حال عجیبی داره...
دلم برات تنگ شده...
اونجا تو اون میجد نشستن هم حال عجیب سنگینی داشت...
پاسخحذف......
:-*