دلم صدای سکوت باد میخواهد...
دلم آب میخواهد... یک عالم...
باز بوی غنچه ی توی باغچه میخواهد...
یک شیرجه ی عمیق میخواهد ، از آن بالا ، با چشمان باز...
دلم خیال میخواهد...
با یک آدم کوچولوی آبی که بنشیند آن بالای در که باز است و لبخند بزند...
بعد هم که معجزه شد و من شدم بند انگشتی ، بیاید با هم برویم توی پوست گردو قایق سواری کنیم...
موش کور هم نمیخواهم...
لا اقل کاش اخترک شازده کوچولو نزدیک بود ، میرفتم هی صندلیم را جابجا میکردم ، غروب تماشا میکردم...
مثل خودش که یک بار که دلش گرفته بود ، 40 بار غروب دیده بود...
میخواهم توی یکی از حباب های رودخانه سوار شوم ، سر بخورم بروم ، ببینم تا کجا میرود...
میخواهم ماه باشد ، لاله هم باشد ، بی حصار!
سلام ندا کوچولو و صبح جمعت به قشنگی گلی که گذاشتی و شعرهایی که گفتی
پاسخحذفشازده کوچولو 43 بار غروبو تماشا کر:) هرچند عدد مهم نیست:)...چه جالب...دیروز منم داشتم اینو گوش میدادم
تو منو اهلی کردی و حالا گندمزااااااااار
بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشن
اینارو خیلی دوست دارم
سلام دلارام ِ فسقلی :)
پاسخحذفصبح جمعه و ظهر و شبش و فرداش و پس فردا و ... ی تو هم یه خوبی و قشنگی :)
اوهوم ، آدم عدد یادش نمیمونه...
منم دوسشون دارم
:)