نرگس های خشک خرد...
انگشت های یخ زده...
سیب سرخ چند روز مانده روی میز،
که گویی نشسته تا پوک شود...
چشمانی که در جستجوی کلامی آشنا ، لای شعرها ، هی داغ میشوند...
بی هیچ یافتنی...
و نوشتنی که نمی آید!
عدد میدهی...
بی اندیشه ای...
1889...
استاری نایت ون گوگ می آید...
شب به خیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر