۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه


yea some day...
some day comes the time...
yet I don't know what we're gonna see!
و بلکم که بدترین روش برای اینکه چک کنی یک ظرف که قبلا محتوای مسموم داشته ، هنوز هم مسموم است یا نه ، استفاده از حس چشاییت باشد!

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

یک اسم یا عنوان که به آدم اضافه میشود ، یا یک موقعیت اسم دار که واردش میشوی ، گاهی یک برخوردهایی میبینی... که انگار تو ، آدم ِ آن رابطه ، فرق کرده است! من نمیدانم در عرض فوقش دو ماه یا خیلی بیشترش حتی، یک اسم با یک آدم چه میتواند بکند که انگار ارزش آن آدم را بالا یا پایین میبرد! در صورتی که آدمش همان آدم است! من بدم می آید! موقعیت ها قبول دارم آدم را با زمان تغییر میدهند ، تازه بیشتر از درون ، بعد کم کم بیرونی هم شاید بشود، اما این روش های ارزش گذاری بدآمدنی اند! لا اقل برای من!
ارزش یک آدم به چیست؟!
یاد این افتادم که یکی گفته بود به حرفهاییست که برای نگفتن دارد!
حتی همین هم همیشه خوب نیست! 
گاهی حرفهای مانده ، بوی نا میگیرند ، یا فاسد میشوند...

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

اولین قطعه در هر لحظه ی خالیت هست ، چه بخوانیش ، چه باشد برای خودش در ذهنت ، چه حتی سوتت بیایدش!
میخواهد بامزه باشد ، یا ساده یا یک جاهاییش پیچ دار، اولین قطعه ، هرچه که هست خوب است!
میخواهد وقت کم بیاوری! میخواهد یک چیزهایی که دوست داری در شلوغ ِ روزهایت از قلم بیفتد!
میخواهد عصرهای دانشکده خالی باشد و تنها و سرد!
میخواهد دلت تنگ باشد!
اولین قطعه خوب است،
و چیزهای خوب دیگر هم... 

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه


یک حس میکنی هایی هستند، نگاه که میکنی ، تقویم گذشته هایت هم شهادتشان میدهد... چه دقیق!

جالب است که حس میکنی، هرچند از حس کردنش حس خوب نداری!
نگاه میکنی، توی توی تقویم گذشته ها هم با توی حالا یکی نیست. فرق کرده. آدم خودش که میفهمد!
جالب است....
یک سخت هایی ، یک تلخ هایی ، یک گذشته هایی....
برای تو ، برای دیگران...
همین است دیگر... بگذار اسمش را بگذاریم زندگی....

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

آدم شفافیست... و محکم!
حرف که میزنیم دوست دارم!
میگویم آدم لازم دارد حس خوب بدهد و بگیرد! گاهی خراب میشود! 
 
میگوید گاهی خیال میکنیم، حتی ناخودآگاه، یک جوی باریک بهتر از هیچ است. گذشته ها را از ذهنمان بیرون نمیکنیم. مزمزه میکنیم. یادمان می آید. حتی بدمان می آید. نمیدانیم که وقتی تمام شدنش را یاد گرفتیم ، چشممان بازتر میشود برای دیدن های نو. میگوید خودم هم تجربه کرده ام. و این "خودش هم تجربه کرده است"ها و "تجربه کرده است"هایی که من هنوز تجربه نکرده ام ، خوب میچسبند :)
کیف دارد که از یکی احساس سبکِ روشنی داشته باشی!
و کیف دارد که بگذاری بداند!
و کیف دارد که چیزهای خوب بشنوی تو هم!
دوستی کیف دارد!
دوست داشتن ، و دوست داشته شدن! :)

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه



باد سرد میپیچد در کوچه،
دو کلاغ حریصانه پلاستیک سیب های نیمه پوسیده ی کنار راه را پاره پاره میکنند،
ولگردهای مست ، فریادِ مستی کشان حضورشان را به رخ میکشند،
و گربه های در گذر ، آن طرف تر وقیحانه در چشمهایم خیره میشوند.
من خسته ام...
لای زردهای برگ فرو میروم...
خستگی هایم را ، ناگشوده ، فرو میدهم ....


"من سردم است
و می دانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند . . ." (فروغ فرخزاد)