۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

بعضی خوانده ها که دوباره خوانده میشوند چندی بعد ، جالبند... گاهی عمیق تر میفهمیشان ، گاهی جور دیگر میفهمیشان... انگار درک آدم و آدم ها از چیزهایی شاید واحد ، برمیگردد به بودنها ، به دیده ها،.... همان حکایت فیل و تاریکی است انگار ! 

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

بلاگر فونتی که باهاش مینویسم را ندارد. اما نوشته ای با این فونت را درست نشان میدهد. هربار مجبورم مثلا از نوشته های قبلی کلمه ای را بگیرم کپی کنم تا بقیه نوشته به همان فونت دربیاید.
کلمه هایی را میگیرم همیشه ، که بیشتر دوستشان دارم. یا ارتباط برقرار میکنم با آنها.
طیف کلمات مذکور انگاری گاهی عوض میشود!


تنها چیزهایی که به خودت و تنها خودت مربوط باشد را میتوانی کمی مطمئن تر رویش حرف بزنی. پای آدمهای دیگرکه وسط می آید ، سخت تر میشود. حالا گاهی خوش رنگ تر و زنده تر میشود و اینها حرفی توش نیست ، ولی دیگر اختیارش دست تو تنها نیست.

میخواهم تا سال دیگر یک کارهایی را انجام داده باشم...

۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه


اینجا زیادی گرم است
یا هم که سرد
چه فرقی میکند...
شبها کابوس درهای بی هوا قفل نشده میبینم
و ساعتی که وقتی را که نشان میدهد دیر است
از استیصال جیغ میکشم و بیدار میشوم
ماه نو که دیروز که برمیگشتم چشمک میزد،
حالا لای ابرهای ناپیدا گم شده است.