۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

اندر رذایل تکنولوژی

یک وقتهایی بود نوشتن ها را حس میکردم انگار...
حالا فرند کانکت ِ گوگل به جای من حس میکند ، با دقت بالا !

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

once on a mezzo tv program i heard Daniel Barenboim teaching on a master class , telling his student to "make the silences sound". was really impressing! and that's something i've heard before in another language. from my own teacher. u see... it's really amazing feeling what you're playing. something amazing which definitely takes time , then will affect your work , and you.

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

هر دوتایش را تجربه کرده ام:
بدوی و بدوی!
خط آخر را که ببینی ، که بفهمی دارد تمام میشود ، دیگر نفست بالا نیاید، ببری ، بقیه اش را قدم بزنی!
یا وقتی فهمیدی دارد تمام میشود ، دیگر نفس و بریدن و اینها را بیخیال شوی ، تمام فکر و انرژیت را بریزی در پاهات و تند ِ تند ِ تند تا تهش را بدوی!
هر دوتایش را تجربه کرده ام ، اولیش را بیشتر!
دومیش هرچند بیشتر کیف میدهد!!
stress , is alot like friction , isn't it?!?I

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه


stress , is a killer sir!
from the cartoon , anastasia !!

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

شعله های زیبای سرخ رقصان....

آنچه داری و نداری...



که دیگر نداری...

نداری...

انگار که از اول نداشته ای...

یکی از اقوام دیشب خونه ش سوخت!

به همین راحتی!

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه




you remember my friend , hum?!

now she's grown up
:)








یه بار با یکی از دوستام حرف میزدم ، گفتم بهش گلها آدمو میفهمن، نه؟ گفت آره! شاید حتی بهتر از آدما هم بفهمن! تو هیچ وقت نمیتونی واسه یه گل اداشو دربیاری که دوستش داری!

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

و من هر روز ظهر ، مینشینم لای کاج ها ، برای گنجشککان باغچه ، نان ریز میکنم...
... بهمن است و یاسهای ژاپنی گل داده اند ...
"به کوری چشم شاه زمستونم بهاره"
بعد که بهارش خشک بود و تابستونش بی میوه و بی محصول ، بعد میفهمیم چه خوبه که زمستونش بهاره!

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

و من...
چه دلم تنگ بود
و من...
چه قدر آن میوه ی کاج کوچک گیر کرده لای سطوح هم پتانسیل را دوست داشتم!