۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه


میگویی مهم نیست، روی من تاثیری ندارد.
دروغ میگویی!
شاید خودت هم نمیفهمی دروغ میگویی، اما چیزها تاثیرشان را میگذارند.
زخم ها الان نه ، بعدا ، حتی شده قایمکی و در جاهای حتی بی ربط، خودشان را بالاخره یک جوری نشان میدهند، گاهی حتی یک جورِ تیزی!
دانستن و پذیرفتنش شاید بهتر باشد... آدم آرام تر است... و آدم نرم تر است!
راستی آدم که نداند دارد دروغ میگوید، باز هم اسمش میشود همین که دارد دروغ میگوید؟

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه


some passing firsts are the worsts

some are just fine!

and after all , getting off the bus , seeing the big big yellow moon looking at you, is sth nice to celebrate inside!!!

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه


یاد گرفته ام فکر کنم به آنچه میشنوم ، یا میگویم.
گاهی هست دیگر زیادی فکر میکنم که هیچ ، اما کلنش خوب است.
یاد گرفته ام فکر کنم و تحلیل کنم.
منصف اگر باشی ، اشتباهها و بد گفتن های خودت را هم میبینی.
حداقلش این میشود که میپذیری و یک "ببخشید" ِ واقعی گفتنت میتواند حس خوبی ببخشد ، به طرف مقابل ، و درنتیجه به خودت!
منصف اگر باشی ، میشود حرف زد روی گیرها ، پذیرفتشان ، و بازشان کرد!

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه


سبک تر شدنهایت را مدیون خواستنهایت هستی،
صاف بودنها،
و گاهی یک آدمهایی که هیچ وقت فکرش را هم نمیکردی آنقدر تاثیر بگذارند رویت!
یک آدمهایی که شاید هیچ وقت هم نفهمند چقدر خوب بوده اند برایت و چقدر لبخندت کرده اند آرام،
یک وقتهایی هست "روشن" میکنیم و میگذریم و نمیفهمیم.
یک وقتهایی برعکسش...

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

بوی پاییز می آید و من که مینشینم ، از سرما لای لحاف گل گلیم گم میشوم.
بوی پاییز می آید و من که دلم سنگین شده، خودم را لای چیزهای خوب پیدا میکنم.
چیزهای خوبی که همیشه هستند. هرقدر هم که دوست نداشتنیها سنگین- سنگین باشند، هستند که خوشحالمان کنند ، اگر ببینیمشان.
بوی پاییز می آید... باز پاییز.... و این بار انگار چیزی شکسته است!
راستی چه خوب است که دوستی بگوید چه دلم میخواست می آمدی و چه خوب شد که آمدی. و بعدش احساس کنی مفید بوده ای ، هر چند که شاید فقط گوش داده باشی!
پاییز آمده... بوی مدرسه می آید!
باید دفتر و مدادهایم را پیدا کنم!

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه



یک چیزهایی که در آدم عوض میشوند ، اگر زمان برده باشند ، عمیقند.

یک چیزهایی که در آدم عمیق میشوند ، اگر بعد بفهمد خوب نیستند ، آندو کردنش سخت است!

هرقدر هم که بخواهد آندو شده فرضشان کند ، فقط فرضشان کرده است. ادایش را در آورده است.

یک چیزهایی که با زمان عوض شده باشند ، با زمان هم عوض میشوند!

یک وقت هایی که سخت است و بالاخره میگذرد ، آدم دلش میخواست دست ِ خودش بود که زمان را تند و کند کنَد!



* به جای آندو کلمه ی مناسب فارسی به ذهنم نیومد!

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه


یک چیزهایی تمام میشوند ، یک چیزهایی شروع میشوند ، یک چیزهایی فقط کمی عوض میشوند.

یک چیزهایی ، خود یا دیگر نوشته ، هربار که خوانده میشوند ، رها ترت میکنند. انگار صاف تر میروی در عمقشان... ، در عمق خودت...

کتابی جدید برای خواندن ، کتابی جدید برای نواختن ، کتابی جدید برای کلنجار رفتن ، مسیری متفاوت...
و آدم همانطور که میترسد ازندیده ها و ندانسته ها ، ذوق هم دارد برای دیدن ها و دانستن ها!
و آدم نگاه میکند میبیند دلش تنگ شده برای "دلم میخواهد"ها ، "میخواهم"ها!


آدم هی عوض میشود با زمان...
محیطش هم...