۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

بوی پاییز می آید و من که مینشینم ، از سرما لای لحاف گل گلیم گم میشوم.
بوی پاییز می آید و من که دلم سنگین شده، خودم را لای چیزهای خوب پیدا میکنم.
چیزهای خوبی که همیشه هستند. هرقدر هم که دوست نداشتنیها سنگین- سنگین باشند، هستند که خوشحالمان کنند ، اگر ببینیمشان.
بوی پاییز می آید... باز پاییز.... و این بار انگار چیزی شکسته است!
راستی چه خوب است که دوستی بگوید چه دلم میخواست می آمدی و چه خوب شد که آمدی. و بعدش احساس کنی مفید بوده ای ، هر چند که شاید فقط گوش داده باشی!
پاییز آمده... بوی مدرسه می آید!
باید دفتر و مدادهایم را پیدا کنم!

۲ نظر:

  1. گاهی وقتا هم شبا یه نسیم خنک میاد که توش بوی کنده ی سوخته است :)

    پاسخحذف
  2. چه حس خوبی... آتیش... :)

    پاسخحذف