۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

در ماه چادر میزنیم
کتری را 
روی آتش ستاره ای میگذاریم
                       تا آب ، بجوشد
این خیال

شب ما را رویایی کرده است
گاهی
وقتی از واقعیت ها دور میشویم
         همه چیز قشنگ و زیباست
قشنگ و زیباست شعر
       لا به لای گزارش ها و
        صورتحساب ها و معادله ها...


                                       رسول یونان

۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

آدم همینطوری الکی الکی دلش میگیرد گاهی 
الکی الکی هم گاهی خوشحال است
نمیدانم... 
شاید الکی الکی هم نباشد!

امروز یک نفر مرد!
و من باز فکر کردم چقدر عجیب است!
و چقدر درک ناشدنی!
دنیایی است...
خیلیش زشت !

این روزها هرجا میروی دوربین ها نشانه رفته اند آدمها را! بدم می آید! 1984!


یک کتابهای خوبی و یک آدمهای خوبی و یک کارهای خوبی...
و یک حس نرم ، که هستی هست برای خودش آن پشت مشت ها...
هنوز اینها را کسی از ما نگرفته است!

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

کلی مینویسی و بعد از مدتها نوشته ات را دوست داری، بعد این اینترنت احمقت ارور میدهد و مجبورت میکند فیلترشکن را ببندی ، نوشته هایت را کپی میکنی و بعد که دوباره همه ی راههای مسخره را طی میکنی و می رسی به پیست کردنِ کپی شده ها ، میبینی چیزی برای پیست شدن وجود ندارد و اینجاست که بر شدت خوش بودن احوالاتت افزوده میگردد!!!
مرده باد هرچه فیلتر!

پ.ن. من حوصله ندارم خوب باشم!
پ.ن.2 هر چه مجاز و خواب خوش ، کهیرزاست.  تعویذی اگر می آورید ، در بیداری بیاورید!
پ.ن.3 فیلترشکن عزیزم مجال کامنت گذاری و یا هرگونه تغییر و تحولی در وبلاگ رو نمیده......

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

گردن یک مجسمه ی کوچک قدیمی که کسی نمیداند از کجا آمده و دوستش دارم را میچسبانم و فکر میکنم چه کسی گردن شکسته ی رویاهای ما را چسب خواهد زد...

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

نیمه شب بیدار میشوی ، بوی شمال 10 سال پیش می آید...

و تو ی آن زمانها...
نشستن و کتاب خواندن روی سنگ های لب دریا...
نشستن و نوشتن... و دریایی که در دفترت یادگاری مینویسد...
و آدمی دیگر آن دورها ، آن طرف ساحل ، که روی سنگ ها نرم میرود ،  و روی شنها مینویسد ،
و او هم تنهاست...

بوی شب می آید...
بوی بادی که از روی دریا بیاید و بپیچد لای درختان...