۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

چشم می بندم و آفتابم را از پشت شیشه می بوسم...
و بعد..
آنقدر پشت پنجره می نشینم
تا چراغ های شهر روشن می شود
و آخرین کلاغ ، پشت بام همسایه را ترک می کند...