۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

میرویم خرید..
بیشتر از کفشها و لباسها و... ، فروشنده ها هستند که جالبند. گاهی هم مشتری ها. یعنی آدمها...
حرف میزنند و من چشمانشان و حرکاتشان را نگاه میکنم.
گاهی فکر و حسشان حس میشود.
بعضی هاشان را هیچ دوست ندارم. بعضی هاشان بامزه اند.
بعضی دیگرشان حس خوبی میپراکنند. لبخند میزنم.
و از مغازه خارج میشویم.

۱۰ نظر:

  1. تقریبا هیچوقت حوصله ی خرید ندارم.نمیدونم چرا هر وقت میرم بازار حالم گرفته میشه!!!بیشتر جاها الکی وبه راحتی قسم دروغ میخورن و آدمو خر فرض میکنن،(البته نه همشون)
    چیزی لازم داشته باشم معمولا همون اولین مغاره ای که میرم میخرم و زود فلنگو میبندم میرم ÷ی کارم.
    امروز خیلی دلم گرفته...هنوز چند روز نمیشه اومدم دلم میخواد برگردم خونمون!

    پاسخحذف
  2. منم کم پیش میاد برم خرید. کار روانفرسا و خسته کننده ایه به طور کلی. مگه اینکه به قول تو زود فلنگو ببندی و بری. ولی این دفعه بیشتر آدما رو نگاه کردم. جالب بود!

    دلارام فسقلی من...
    :-*
    این نیز بگذرد..
    امیدوارم زودتر یه چیز خوشحال کننده پیش بیاد و دلگرفتگیت کمی بهتر شه..

    پاسخحذف
  3. گاهي كه اين پستها و نظرات رو ميخونم اين حس بهم دست ميده كه اينجا خصوصيه و من نباس بخونم!
    يه چي مثل ورود آقايان ممنوع!
    اينا كه تازه كيف و كفشه!
    پيشنهاد ميدم با يك كارشناس يه سر به جواهر فروشي هاي اطراف حرم بزني! و در آن واحد خودتو بلا نسبت خر جا بزن! بعد ببين چي كه بارت نميكنند!
    يكي از علايق من همينه كه خودمو مثال نفهمي جا بزنم و ببينم فروشندگان سنگ چي بهم ميگن!
    ولي با خدا هم توشون پيدا ميشه!
    شايدم خودشون هم خبر ندارن كه دارن دروغ ميبافن!

    پاسخحذف
  4. خب حالا فرض کن رفتی خرید ولی انگار که تو نیستی که میخوای چیزی بخری. انگار تو فقط داری اون فروشنده ها و مشتریها رو نگاه میکنی.همون چیزی که هستن. با همه راست و دروغاشون و روشهای خرید و فروششون و برخورداشون ، دردهاشون ، دغدغه هاشون و .... نه فقط به عنوان خریدار و فروشنده. به عنوان چندا تا آدم که اونجان.
    یه جور فیلم واقعی...

    این تجربه ی امروز من بود. یه جور تجربه ی ساکتی که واسم جالب بود.
    این کاری که گفتی هم جالبه. اینکه اطلاعات داشته باشی و نگاهشون کنی ببینی چی میگن..ولی خب آدم شاید یه خورده اعصابش خورد شه.

    نمیدونم... تو کامنتها چیزی که میگی رو میفهمم.که البته معمولا به ندرت پیش میاد. ولی تو پستها.. باید بیشتر بهش فکر کنم!

    پاسخحذف
  5. اااااااااااا!!!
    چرا بالایی رو غیر فعال کردی؟چیزی نوشته بودم.

    پاسخحذف
  6. ببخش من چک کردم قبلش...
    نفهمیدم که کسی خوندش!
    ولی اینکه به صورت یه پست گذاشتیش که خوبه :)

    پاسخحذف
  7. پاراگراف آخر كه به من جواب دادي چي گفتي؟نفهميدم؟

    پاسخحذف
  8. نوشته بودی گاهی که میخونی ، حس میکنی خصوصیه.
    گفتم تو کامنتها گاهی پیش میاد که اینطوری باشه. ولی تو پستها فکر نمیکنم!

    پاسخحذف
  9. خواهش میکنم عزیزم!
    :)!

    پاسخحذف