۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

بعد از ماه ها ساعتم دوباره زنده است. دستم را که اتفاقی به گوش نزدیک میکنم، گذر عمر بلند بلند در گوشم میپیچد.

۴ نظر:

  1. اتفاقا ديشب هم ما يه باتري ساعت عوض كرديم!
    نه! اصلا از صداي گذر عمر خوشم نمياد!اصلا!!
    هم اكنون تلاشي كرديم تا يه بيت شعر مربوط به اين رو به ياد بيارم!نيومد! ولش!

    پاسخحذف
  2. منم دوست ندارمش زیاد ولی اونقدرم بدم نمیاد.. باید بگذره.. هر دوره ای بودن توش میتونه جالب باشه...
    تازه نگذره هم که خنک میشه!

    پاسخحذف
  3. سلام
    وای اره!مثل باد میگذره!خیلی عجیبه خیلی...
    وقتی بچه بودم.بزرگترا که میگفتن قدر بچگیتونو بدونین زود تموم میشه هیچی حالیم نمیشد.با خودم فکر میکردم وتقریبا مطمئن بودم که همیشه زندگی همینه...بازی و کارتون و مشق و مقنعه ی سفیدو...حالا با اینکه میدونم یه روز اگه عمرم قد بده پیر میشم بازم باورم نمیشه...انگار مثل خواب میمونه!نه ندااااا!اره والا!چند روز دیگه با هم میشینیم میگیم اره ننه جان قدر جوونیتونو بدونین...

    پاسخحذف
  4. عيد فرخنده غدير، مبارك باد![گل]

    پاسخحذف