۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

برف.. سپید... پاک...
دلم یه آدم برفی میخواد ، یه آدم برفی قد عروسک سخنگوی اولدوز...
دلم میخواد دستشو بگیرم و باهاش پرواز کنم پشت ابرا...
اونور آسمون قرمز...
جایی که لازم نباشه شوق رو در پستوی خونه پنهون کنی...
جایی که پیرزنای تو تاکسیاش از چشاشون درموندگی نباره...
جایی که واسه حرس کردن درختاش ، اونا رو از وسط قطع نکنن...
میخوام برم شهر آدم برفیا...
فکر میکنی آقا کلاغه و ننه کلاغه ش هم اونجا هستند ؟
...
کاش آدم برفیمو پیدا کنم...

۴ نظر:

  1. تو رو به خدا رحم كنين به خواننده هاتون. هر بار آپ مي كنين كلي آه و حسرت ميريزين تو دل ملت. به چيزاي خوب فكر كنين، به چيزاي خنده دار.
    حيف نيست اين همه دولت شب و روز از خودش كاريكاتور صادر مي كنه اونوقت شما در نهايت ناسپاسي آه مي كشيد!

    پاسخحذف
  2. یعنی میگی چشمامو ببندم و نبینم؟
    یا ببینم و بیخیالش شم؟
    یا بیخیالش نشم ولی چیزی هم نگم؟
    نمیدونم...
    ولی خب آره... آه و حسرت ریختم تو دلتون این چند روز...
    ببخشین...
    شاید باید بیشتر از این آدم نگهشون داره واسه خودش...
    شایدم که طنز رو واسه همین ساختن که از دردا خنده مون بگیره...
    من ولی فکر کنم زیاد طنز پرداز خوبی نیستم! یعنی بلد نیستم...
    چمیدونم...

    پاسخحذف
  3. [گل]
    ممنون که سررزدین![چشمک]
    شادباشین!!![لبخند]
    زیبا بود!
    منم مثل تو دنبال اون شهره میگردم !!
    ولی میدونم یه روزی میرسه!
    بووووووووووووووووووووووووووووس!

    پاسخحذف
  4. :)
    خوبه که اینقدر خوشحالی خانم یا آقای سازدهنی :)
    شما هم شاد باشی

    پاسخحذف