۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

سنگین شده ام میفهمی؟!
هی گیر میکنم!
کاش یاد بگیرم سبک شدن را
سبک شدن واقعی
نه آنکه به بهایش ، یا به بهانه اش ،
آنچه خوب است را هم از دست دهم!
کاش بفهمم این سبک بودن اصلا چگونه است...
کاش ذهنم آرام گیرد...
انگار تب کرده ام !
هذیان میگویم!

۴ نظر:

  1. از شبانه نويسي ها خوشم مياد!
    مخصوصا دو به بعد!

    شايد سبك بودن همينه كه الاني! اسمشو گذاشتي سنگيني!
    چه ميدونم!
    واسه جواب دادن به اين جور چيزا باس خرد داشت! كه من فاقدشم!
    ذهن و فكر عالي سبك!!!

    پاسخحذف
  2. سلام adidam
    سنگینی. گیر کردن .ذهن اشفته و......همش محصول بزرگ شدنه.
    این همه زور زدیم تا به اینا برسیم)-:
    البته خیلی هام هستن که هر چی بزرگتر میشن سبکتر میشن به دنبال اونا بگرد !!!

    پاسخحذف
  3. آره.. اون موقع خیلی ساکته.. یه جور سکوت ِساکت!
    نمیدونم.. شاید...
    شایدم آدم باید گیر نده! و بعضی وقتها هم بذاره گیر کنه.. همونطور که بعضی وقتا هم سبکه...
    آهااان.. پس باید خرد داشت و شمام فاقدشین!!! ;)
    ما همچنان موتوشکریم!

    پاسخحذف
  4. سلااام... بالاخره اسم نرگس رو میتونیم اینجا ببینیم! ;)
    همممم... بزرگ شدن؟ چه جورش منظورته؟
    و اون خیلیا چطورین؟

    پاسخحذف