۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

سفر ، چیزی که درونش نهفته دارد که خاصش میکند ، همان دل کندنش است.... که هر چه هست ، هر چه داری ، هر چه دوست داری را میگذاری و میروی. میروی و واضح تر از همیشه ی هر روزت حس میکنی که شاید دیگر بازنگردی. که شاید برگشتی ، دیگر آن چیزها نباشند. انگار نوعی مرگ است... سنگین است... اما دوستش هم دارم....

۲ نظر:

  1. خودم که میروم خوب است اما وقتی کسی میرود دوست ندارم:(
    به صورت خنگولانه ای حس میکنم جای آنها که مانده اند امن است

    پاسخحذف
  2. آره... یه خورده منم همینطور... اما نه کاملا...
    ...
    :)

    پاسخحذف