۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

یک رنگهایی فقط در پاییز دیده میشوند...
فقط در یک خیابان ِ کم آدم...
یک خیابان پر درخت که رفتگرش جارویش را فراموش کرده باشد...
فقط هنگام غروب... که آسمانش را از ابر نروفته باشند...
فقط وقتی ساعتی قبلش از کلاست به پنجره ی ته راهروی خالی گریخته باشی ، گریسته باشی...
فقط وقتی خالی بودگیت اوج گرفته باشد...
یک رنگهایی فقط در پاییز دیده میشوند ،
در غروب ، در اشک ، در تهی بودگی تو!

۲ نظر:

  1. قربان تو که اینچنین دوستت میدارم همزاد همسایه...
    یک چیزهایی فقط وقتی دوستی را پر میشوی دیده می شوند...و وقتی خالی شدنها همنوا...
    چه قدر آن گلابی پشت پنجره ی ته راهرو را دوست میدارم

    پاسخحذف