۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

زمینهای شیشه ای...
شیشه های یخی...
باران ِ ریز ِ تیز...
سرد...
سرد...
سرد... سیاه!
برگهای ریز و درشت ِ خشک ِ خیس ،
که با عجله وسط خیابان میدوند...
تو...
و برف پاک کنهایی که به جای شیشه ،
ذهن تو را میسابند!

۵ نظر:

  1. دوباره سلام...یک گلابی اعصاب خرد شده بامزه;))
    فک کنم کلمه ی آخری که گفتم همون برف پاک کنه بود!نه؟:))
    راستی امشب کاش تو هم با ما بودی...خوش گذشت...
    سرد سرد
    جیگر زدیم تو رگ:))

    پاسخحذف
  2. :)
    به قول شیرازیها جای ما خالی ولی سبز
    نوش جان دوستان
    خوب باشی...

    پاسخحذف
  3. راستی...بچه ها وفتی ساعت 00:00 میشه میگن صفر عاشقی...حکمتش چیه نمیدونم والا!!!

    پاسخحذف
  4. منم نمیدونم! خب میپرسیدی منظورشون چیه!

    پاسخحذف