۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

و این حس دوار تا کجا؟

و من تشنه ام
آب آب نیست
سیرآب نمیشوم

آفتاب سرد
نور نور نیست
انگشتهای من ،
پشمینه پوش ،
کبود میشوند

و تو
دوست شاعرم
گفتی:
عطشم افزون کنید ،
که شب دراز است

شب را میشود نوشید
هان؟
:)

گوشهای من ، بیدار
چشمهایم ، باز ِ باز ِ باز

من بال خواهم گشود در من
باد خواهم شد
خواهم رفت
تا خود مهتاب

آری...
تشنگی را گو...
افزون بادا!