۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه


فسقلی سیاه می آید مینشیند روی دستم ، یک نوک به آستین من ، یک نوک به پرهای سیاهش. من تند و تند حرف میزنم برایش. از نوک بازی که حواسش پرت میشود ، برمیگردد یک نگاهی هم میکند در چشمم، تا به حال مرا ندیده است!

میگویند روی دستت باشد و پرهایش را بجوید(؟!) ، یعنی که احساس امنیت میکند!

امنیت... چه حس خوبی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر