باد سرد میپیچد در کوچه،
دو کلاغ حریصانه پلاستیک سیب های نیمه پوسیده ی کنار راه را پاره پاره میکنند،
ولگردهای مست ، فریادِ مستی کشان حضورشان را به رخ میکشند،
و گربه های در گذر ، آن طرف تر وقیحانه در چشمهایم خیره میشوند.
من خسته ام...
لای زردهای برگ فرو میروم...
خستگی هایم را ، ناگشوده ، فرو میدهم ....
"من سردم است
و می دانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند . . ." (فروغ فرخزاد)
کسی غروب مرا حس نکرد جز پاییز...
پاسخحذف(جونم بالا اومد تا ارسال نظر اومد بالا!)
:)
پاسخحذفچه خوب که حداقل پاییز هست...
(نمیدونم چیکارش میتونم بکنم که بهتر شه! واسه خودم خوب میاد بالا! مرسی که یو کپت ترایینگ تو سند می د کامنت!)