۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

آن تهی ِ عمق نما که کودکانه باورش داشتم،
که چشمانم را دروغین روشنی میبخشید،
دیگر انگار ، از دنیایی دیگر است
دنیایی که من در آن تمام شده ام 
سوزانده اند ام
و خاکسترش را باد با خود برده است ،
به نابودگی!

انگار
تنها خاطره ی اعصار است که هنوز
در اعماق ذهنم تاب میخورد
خاطره ی تلخ ِ در منی که 
دیگر
از آن ِ من نیست.

۳ نظر: