۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

کاش نقاش بودم!
آن وقت یک بهشت میکشیدم که زمینش خاک نرم داشته باشد ، و سبز باشد و توی سبزهایش غرق گلهای کوچک زرد باشد ، و وسط زرد و سبزهایش یک ریز ریزهای کوچک سفید هم داشته باشد.
اگر نقاش بودم ، یک ریز-گوشه های تابلو را هم سرخابی میکردم ، طوری که بدرخشد... جای گلهای سرخابیش!
اگر نقاش بودم خودم بلد بودم که چطور رقص این زردگل ها را با باد، وقتی آدم کنارشان دراز میکشد ، ببینم و نشانت بدهم.
طلایی بالهای حشره ها توی آفتاب را هم شاید میتوانستم یک کاریش کنم...
آن وقت مینشستم بهشت میکشیدم...

یک بهشت که دیده بودمش را...
بعد که تمام میشد ، رویش را یواشکی میپوشاندم ، میدادمش به تو!
بعد خودت یکهو میپریدی توی بهشت!
من ذوق میکردم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر