۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

نشسته ام ترجمه ميكنم...
باد مي آيد... سرد شده حسابي... بالاخره پاييز...
پرده ي اتاق، نت هايم را ورق ميزند و من يادم مي آيد كه تمرين نكرده ام !
احساس كرختي ميكنم...
و حوصله ام نمي آيد كه از آن همه چيزي كه در مورد انسان و ارتباطاتش ، حركت ، آدم متعادل و ... فكر كرده ام ، چيزي بگويم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر