۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

تو رفته ای...

سه بار دیدمت و همین کافی بود که حس خوبی کرده باشم...
امروز نیامدم...
پیامم رساندند که دیگر چشم ها و لبخندت را نخواهم دید...
تو رفته ای... تو رفته ای...
و من اینجا نشسته ام به تو فکر میکنم...
و به آنچه در کوته کلامی که با هم داشتیم به من آموختی...
به تو فکر میکنم... که آن روز رو به رویمان نشسته بودی ، گوش میدادی و لبخند می زدی...
تو رفته ای...
و من اینجا نشسته ام به رفتن فکر میکنم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر