۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

نشسته ایم...
مادرت به ما نگاه میکند .. تو را میجوید... میگرید...
پدرت آن طرف شکسته است...
و من نشسته ام دیوار ترک خورده را نگاه میکنم
و ساعتی را که عقربه ندارد...
تو کجایی؟

۲ نظر:

  1. سلام ندا کوچولوی عزیزم
    این نوشتت یه حال عجیبی داره...
    دلم برات تنگ شده...

    پاسخحذف
  2. اونجا تو اون میجد نشستن هم حال عجیب سنگینی داشت...
    ......
    :-*

    پاسخحذف