میگوید 12 روز ا و ی ن بودم...
میگوید ترسو شو!
میگوید راه مستقیم بن بست است!
ترسو شو!
میگویم نمیشود دهانت را ببندی که... دهانت را هم ببندی ، چشمانت را که نمیتوانی...
چشمان آدم گاهی فریاد میزنند... همانطور که آن مَرده ، سر کلاس شنید و نصیحت هم کرد!
میگوید ترسو شو! مواظب باش...
میگوید باید رفت... از این حلبی آباد...
میگویم هرجا بروی حلبی آبادی هستی...
میگوید یک جاهایی میشود ، یک جاهایی که کازموپالیتان باشد...
میگویم پس اینجا چه میشود؟
میگوید مردم... مردمی که هنوز کورند... هنوز زود است...
میگوید باید بروم دکتر.. آستانه ی تحریکم آمده پایین خیلی... میگویم میفهمم!
میفهمم؟!؟! نه آنطور مثل تو که نمیفهمم...
وای روح سرگردان عزیزم چقدر خوشحالم که الان بیرونی... زنده ای و بیرونی...
وای... آن دیگرانی که هر روز میشنویم مرده اند و میمیرند را چه کنیم؟
وای... این بغض های فرو خورده ، این اشکهای ریخته و نریخته ، این دست های مشت شده را چه کنیم؟
میگوید راه مستقیم بن بست است...
I cried..... thanx
پاسخحذف:)
پاسخحذفالان از زمان حمله ي مغول خيلي بهتره!
پاسخحذفخدا به صاحبان عزا صبر و گشايش بده!
بخند جوون! بخند!
از بد بدتر هم هست!!!!
:)
پاسخحذفمگه اینجوری مقایسه کنیم ;)
آره خب... همیشه بدتر هم میشه باشه...
وافعا معلوم نیست اینجا چه خبره .... ببین ما کحا ییم و دنیا کجا ...( رجوع شود به سخنان همکلاسیان اجباری تابستانی )
پاسخحذفبه قول ابراهیم نبوی .. خوبیش اینه که همه ی بلا ها یه هو سر یه ملت نمی یاد ..
هوم... شنیدم حرفاشو... فعلا که خریت و اوسسای توپشو داریم... ولی خب آره همش نیست هنوز!
پاسخحذفهمکلاسیان هیجان انگویزمونم یا خوابن یا نمیبینن ، یا هم که خیلی زرنگن که یه کم بعیده!
سخت نگیر! ;)
ممنون ندا جان
پاسخحذفگرچه برای او این ره که رفت به ترکستان بود
ولی من هنوز بر این باورم که راه های رسیدن به آزادی زیاد است
یعنی می خواهم به خود امید دهم
ممنون از نظرت :)
پاسخحذفآره خب... ولی اگه هیچ کس نمیرفت ، هیچ حرکتی هم نبود... و هیچ چیز مطرح نمیشد...
امیدوارم اینطور که میگی باشه...
ولی منم فکر میکنم راه مستقیمش بن بست باشه...
من چیزی به جز اطلاع رسانی یا اگه کسی سواد و توانشو داشته باشه ، آگاه سازی یه ذهنم نمیرسه...
شما پیشنهادی داری در مورد باوری که داری؟ اگه آره خوشحال میشم بگی...
راستی من شما رو میشناسم؟
میدونی چیه ندا جان
پاسخحذفمن هم روزها منتظر برگشتن یکی از دوستانم نشستم
با دلهره
اضطراب
ترس
ولی هنوز هم بر این باورم که
من اگر برخیزم تو اگر بر خیزی همه بر میخیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد
نثر و کارتو دوست دارم
خیلی اتفاقی وبلاگتو دیدم
اصلا هم نمیشناسمت ولی از آشناییت خوشحالم
میدونی چیه ندا جان
پاسخحذفمن هم روزها منتظر برگشتن یکی از دوستانم نشستم
با دلهره
اضطراب
ترس
ولی هنوز هم بر این باورم که
من اگر برخیزم تو اگر بر خیزی همه بر میخیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد
نثر و کارتو دوست دارم
خیلی اتفاقی وبلاگتو دیدم
اصلا هم نمیشناسمت ولی از آشناییت خوشحالم
امیدوارم دوستت از کسانی باشه که برمیگرده!
پاسخحذفهرچند که اوناییم که برنمیگردن ، انگار دوستمونن...
ولی کسانی که تزدیک به خودمونن رو دردشو انگار عمیقتر حس میکنیم...
امیدوارم اوضاع بهتر شه...
ممنون ، من هم از آشناییت خوشحالم
خوب باشی
:)
سلام ندا...
پاسخحذفنمیدونی چقدر دلم گرفته
دیگه اصلا حوصله ندارم
کاش الان خونه بودم میومدم دنبالت میرفتیم یکم قدم میزدیم
... :-*
پاسخحذف