۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

چشمهایم را میبندم
نرم می آیی از دور ، آن سوی پنجره ، با کوله بار نور
ساقه های سبز توی آب ، نور میچشند ، ریشه میدهند
دستهای من ، دانه دانه برگهای سبز را گشته اند!
دیگر هیچ چیز نیست که آزارشان دهد!
گل میدهند... صورتی-بنفش!
حباب های کوچک توی آب هم ، چشمشان
لای آفتاب و ساقه های سبز ، برق میزند!
ذوق کرده اند!

۱ نظر: