۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه



باران نرم می آید


اقاقیاهای سپید در باد میرقصند


آسمان دور ، تیره ، میگوید باران تند خواهد شد


من ،


چشمم به جاده ، به راه ،


گوشم سرشار از موسیقی که فریاد میزند ،


ذهنم تو گویی خالیست... پر!،


و زبانم... هیچ!


تو گویی لال شده ام... لال!


...


و اکنون در خانه ام


برگهای سبز سبز حیاط ، الماس چکان


جوجه قمری های آماده ی پرواز


بوته های پر گل


و بهار


...


ماشینها هم انگار گاه راه خانه را میشناسند!


۲ نظر:

  1. سلام گلابی:)
    خودت حال کردی...خوب شد نیومدی...البته من و درنا هم کلی صفا کردیم...جات خالی
    قمریا انگار بازم بزرگتر شدن...عجیبه! به این زودی!
    عکس از گلاتم حرفه ای تر شد انگار!پرتر نشون میده
    خوشحال میشم همیشه از خواندنت صادقانه و شفاف

    پاسخحذف
  2. مرسی گلابی :)

    راستی... تو از خونه وصل شدی بالاخره،ها؟! ;)

    پاسخحذف