باران نرم می آید
اقاقیاهای سپید در باد میرقصند
آسمان دور ، تیره ، میگوید باران تند خواهد شد
من ،
چشمم به جاده ، به راه ،
گوشم سرشار از موسیقی که فریاد میزند ،
ذهنم تو گویی خالیست... پر!،
و زبانم... هیچ!
تو گویی لال شده ام... لال!
...
و اکنون در خانه ام
برگهای سبز سبز حیاط ، الماس چکان
جوجه قمری های آماده ی پرواز
بوته های پر گل
و بهار
...
ماشینها هم انگار گاه راه خانه را میشناسند!
سلام گلابی:)
پاسخحذفخودت حال کردی...خوب شد نیومدی...البته من و درنا هم کلی صفا کردیم...جات خالی
قمریا انگار بازم بزرگتر شدن...عجیبه! به این زودی!
عکس از گلاتم حرفه ای تر شد انگار!پرتر نشون میده
خوشحال میشم همیشه از خواندنت صادقانه و شفاف
مرسی گلابی :)
پاسخحذفراستی... تو از خونه وصل شدی بالاخره،ها؟! ;)