۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه


شاملو ،  کوانتوم ، و بارانِ در خیال!
بگذار در رویاهایم باران ببارد و من در زیر باران، رقص کنان، چرخان باشم،
بعد یک دفعه ببینم که باد ابرها را نرمک نرمک میبرد و آفتاب میزند ،  برگها میخندند!
بگذار در خیالم  بهار باشد ، روشن باشد!
اینجا هرقدر هم خشک و سرد و تهی!

۲ نظر: